از آن ز شربت صلحم هوای پرهیز است


که آتش تب شوقم نه آن چنان تیز است

چو زلف باز کنی ناله خیزد از دل ها


که دام ما همه این طره ی دل آویز است

ز طره مشک به دامان کوهکن پاشد


اگر چه تکیه ی شیرین به دوش پرویز است

سمند سعی چه بیهوده رانی ای فرهاد


که هم عنانی گردون نصیب شبدیز است

چگونه مانع نظاره ام شوی که مرا


ز شوق روی تو سر تا قدم نگه خیز است

ستزه باخت به میدان امتحان عرفی


عنان کشیده چه داری، محل مهمیز است